...چشم هایش

...بهانه ای برای نفس کشیدن

هیچ کس از جنس ما نبود

این چنین که هستم... که هستی...

نمی گویم صمیمی، نمی گویم خوب، نمی گویم پاک، نمی گویم!

ولی بخدا قسم، قسم به نان و نمک، به شرم تو، به چشم های قشنگ تو

اندازه ی هرچه دل تنهایی ات بخواهد، با همه وجود و با هرچه عشق و عشق،

                                         دوستت دارم!

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 2:48 PM توسط melOdy| |

آفتاب صبح امروز یعنی بهار و نبود تو...

آن آبی همیشه چشمت، و جریان رود تو...

دنیا! من هضم نمی شوم در تو؛ گیر کرده ام....

داری خفه میشوی، پیداست از کبودی تو...!

نوشته شده در دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:,ساعت 4:8 PM توسط melOdy| |

چقد سخته تو هق هق گریه هات

نفس کم بیاری

اما...

عشقت؛

به یکی دیگه بگه

نفس!

نوشته شده در دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:36 PM توسط melOdy| |

قلب من به تیغ کسانی زخم برداشت که؛

از آنها

انتظار محبت داشتم

نه

فراموشی...

نوشته شده در دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:33 PM توسط melOdy| |

این روزا خیلی آدما...

به دست همدیگه

پیر میشن...

نه

به پای همدیگه...

نوشته شده در دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:31 PM توسط melOdy| |

آخر یادگاری هایم همه نوشتن:

"دلم تنگ میشه برات..."

ولی دلتنگی رو نمی بینم که یه روز

بپرسه

دلیل "گریه هام رو..."

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:50 AM توسط melOdy| |

گورستان خاطراتم دیشب محل کورس ارواح بودن های تو بود

خوب که فکر می کنم

تازه یادم می آید که دیشب

پنج شنبه بود...

و شب جمعه...

و شب "مرده ها..."!

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:46 AM توسط melOdy| |

با یه لحن غم انگیز منو صدا کردی

اما من اونی نیستم که تو ادعا کردی

بهم گفتی: "عزیزم"...

مگه برات عزیزم؟

مگه حرفی هم مونده میون ما هنوزم؟!

بیا دلت رو پس بگیر از منی که همش برات دلواپسم

رویاهاتم پس بگیر تز من

دیگه به تو نمی رسم...

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:41 AM توسط melOdy| |

خورشید با هاله ای خونین رنگ، برای رفتن به ماوای آرامش، بی صبرانه در گذرغروب منتظر است...

چراغ های خیابان ما به خورشید نیشخند می زنند، و...

می دانند با رفتن اوست که، می تواند به راه پشت خانه ما فخر بفروشند

عزیز من!

بیا... و نگذار، بانبودنت....

ناکسان

به من شکسته

فخر تحمیل کنند...

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:34 AM توسط melOdy| |

 

بدان...!

روزی تمام این خانه را،

با "یاد تو"،

لوله کشی خواهم کرد...

تا

یادت...

از هر جای خانه

چکه کند؛

روی افکار خاطره باز من...، می فهمی؟؟؟!!!

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:25 AM توسط melOdy| |

در میان من و تو فاصله هاست



گاه می اندیشم



می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!



تو توانایی بخشش داری



دستهای تو توانایی آن را دارد



که مرا



زندگانی بخشد



چشم های تو به من می بخشد



شور عشق و مستی



و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,ساعت 1:1 PM توسط melOdy| |

باز ذهنم به سویت پر می کشد

در مقابلت کم می آورم، اما نمی خواهم باور کنم

باور نمی کنم، کم نمی آورم

اما احساس می کنم چیزی دارم که تو نداری

چیزی که خیلی کم اما برای من بزرگ است

صدایم را، آوازی که برایت خواندم را برای خودت نگه دار

تنها هدیه ام به تو همین است اگر دوستش داشته باشی

و به هیچ کس نگو صدایی از منِ خسته در جهان خرامان است

می خواهم تنها باشم...

نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:27 PM توسط melOdy| |

خاطرت آید که آن شب

از جنگل ها گذشتی

بر تن سرد درختان

یادگاری می نوشتی

با من اندوه جدایی

نمی دانی چه ها کرد

نفرین به دست سرنوشت

تو را از من جدا کرد...

بی تو بر روی لبانم

بوسه پژمرده گشته

بی تو از این زندگانی

قلبم آزرده گشته

بی تو ای دنیای شادی

دلم دریای درد است

چون کبوتر های غمگین

 نگاهم با تو سرد است

ای دلت دریاچه ی نور

گر دلم را شکستی

خاطراتم را به یاد آر

هرجا بی من نشستی...

نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:18 PM توسط melOdy| |

به اون چیزی که ته قلبته ولی احساس می کنی نمی تونی ببینیش و دستیابی بهش غیر ممکنه اول

"ایمان"

و بعد

"امید"

داشته باش!

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 8:38 PM توسط melOdy| |

وقتی انسانی دروغ می گوید بخشی از وجود خودش را به قتل می رساند. این ها مرگ هایی کمرنگ هستند که انسان به اشتباه, زندگی می خواند...!

 

                                              (کلیف برتون)


نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 7:0 PM توسط melOdy| |

همیشه دوست داشتن کافی نیست...!

باید برای اون چیز یا کسی که دوست داری احترامی بیش از یک انسان بزرگ قایل باشی, وگرنه قلبت آزرده می شه و می شکنه, و وقتی شکست؛ خودت نابود می شی و طعم نیستی رو می چشی. پس به زنده بودن و زندگی کردنت خوب فکر کن و راه درست رو اتخاب کن!

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 6:52 PM توسط melOdy| |

ریتم آهنگ نفس هام میگه تو

هرچی عشقه توی دنیام میگه تو

می دونم لایق نبودم, می دونم

اما این خواهش دستام میگه تو

می گه کاش تو بودی کنار من

کاش آغوشت می شد همیشه یار من

ولی رفتی غمناک و خسته از دیار من

اما باز سبزی چشمام می گه تو

چرا عشقمو گذاشتی رفتی بی وفا؟

چرا قلبمو شکستی بی وفا؟

چرا رنگ چشماتو ازم گرفتی بی وفا؟

عشق من پاک بود, به چشم تو...!!!

هیچی جز تو نمی خوام! به سبزی نگاه تو...!!!

اگه باشی باتو هستم تا تهش

دل به جون تو بستم تا تهش

ولی حیف دوسم نداری دیگه تو

تو دلت به من مهری نداری دیگه تو...

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:23 PM توسط melOdy| |

چرا خیلی از آدما عاشق می شه, ولی با اینکه می دونن به عشقشون نمی رسن, بازم بهش عشق ورزی می کنن؟ چرا خیلی از آدما عاشق می شن, ولی هیچ تلاشی برای رسیده به عشقشون نمی کنن؟ و میگن: بابا نمی شه! نمی ذارن!

و بخاطر تایید این حرفشون میگن: من آدمای اطرافمو می شناسم و می دونم این اجازه رو بهم نمی دن!

چرا؟؟؟

مگه آدما به جز قدرت تفکر و تصمیم گیری, قدرت ماورایی هم دارن که این حرفو می زنن؟

چرا آدما دیگه به خودشون, به قدرتشون هیچ اعتمادی ندارن؟ و باور ندارن که می تونن "هرکاری" که اراده کنن انجام بدن؟

آه...

ولی الان غم من اینه که آدما؛ "خودشون" نمی خوان اراده کنن که به عشقشون برسن!

می تونن ولی نمی خوان!

آیا واقعا اون عشقشونه؟ یا عادتشونه؟

چرا آدمِ طرف مقابلشون باید اشک بریزه ولی اونا ککشون نگزه؟ دریغ از یه دلِ

نرم و لطیف...

بیشتر ۀدمایی که ما اطرافمون می بینیم, آدمایین که عاشقن! عاشق واقعی! ولی طرف مقابلشون نمی خواد که به اونا برسه, نمی خواد که اونو مال خودش بکنه!

بیشتر آدمایی که ما اطرافمون می بینیم, آدم نیستن؛ یه جسم خستن, ولی پر انرژی! انرژی ای ناشی از ناراحتی و یا حتی عصبانیت

که می خوان به طرز مختلف خالیش کنن, ولی نمی تونن!

می خوان که قلبشونو از سینه دربیارن, تیکه تیکش کنن!

که:

چرا عاشق کسی شدن که نمی خواد بهشون برسه...!

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:10 PM توسط melOdy| |

وقتی کسی تو را بغل می کند, اجازه بده خودش هم رهایت کند, تو پیش دستی نکن!

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:6 PM توسط melOdy| |

رویای من

می خواهم برایم جاودانه باشی, جاودانه رویا

                   اما...

جاودانه حقیقی!

و حقیقتی بس شیرین, که تمام دنیا, طعم دلپذیری که می چشم را,

                                                                                احساس کنند...

تا بی نهایت قیامت, با صداقت, برایم بمان! دوستت دارم!

و تو؛ دوستم داشته باش...

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:59 AM توسط melOdy| |

داشتم به این فکر می کردم که اگه با هر آدمی رفتاری عین خودش داشته باشی, چقد اون آدم از طرف مقابلش متنفر میشه. ولی نمی دونه در واقع از خودش متنفر شده!

 تو پرانتز:(البته منظورم کسایین که اخلاق بدی با دیگران دارن و اگه طرف مقابل بخواد مثل خودشون باهاشون برخورد کنه بهش میگن چه رفتار بدی داری! و ازش متنفر می شن! درست می گم بچه ها؟؟؟؟؟!!!)

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:51 AM توسط melOdy| |

به تو فکر می کنم

اشکهایم می ریزند


چشمان روحم به نگاهت گره خورده

جدا نمی شود


هنوز هم اگر صدایم را بخواهی

برایت آواز می خوانم

عاشقانه

و عاشقانه آن را تقدیم چشمان زیبا و قلب پاکت می کنم


باشد که در وجودت, ذره ای!

حتی به مساحت یک "یاد"

لانه کنم


از تو دورم

اما فقط کافیست قلب فرمان روای تو

به دل فرمان بردار من بگوید بخوان


اگر به دلت گوش بسپاری

در آن صدای حقیرم طنین انداز است

برای تو...

         دوستت دارم!

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:39 AM توسط melOdy| |

کاشکی چشمامو می بستم, کاشکی عاشقت نبودم, اما هستم...

کاش ندونی بی قرارم, کاش اصلا دوست نداشتم, اما دارم...

کاش ندونی که دلم واسه چشات پر می زنه, کاش ندونی که میاد هر روز بهت سر می زنه

کاشکی بارون غمت, منو می برد...

کاش ندونی که نگاهم, خیره مونده به نگاهت, کاش ندونی که همیشه موندگارم چشم به راهت

کاشکی احساسم و عشقت, دیگه می مرد...

کاش گُلاتو می سوزوندمع کاش می رفتم نمی موندم, اما موندم...

کاش یکم بارون بگیره, کاش فراموشت کنم من, اما دیره...

کاش ندونی که دلم واسه چشات پر می زنه, کاش ندونی که میاد هر روز بهت سر می زنه

کاشکی بارون غمت منو می برد...

کاش ندونی که نگاهم, خیره مونده به نگاهت, کاش ندونی که همیشه موندگارم چشم به راهت

کاشکی احساسم و عشقت, دیگه می مرد...

نوشته شده در یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:,ساعت 2:29 PM توسط melOdy| |

سر رو شونه هات می ذارم

تا که گریمو نبینی

نمی خواستم که برنجی

نمی خواستم که ببینی

گریه های بی صدامو

اشکای بی انتهامو

دونه دونه پس می گیرم...

                           باتو من نفس می گیرم...

نوشته شده در یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:,ساعت 2:22 PM توسط melOdy| |


Power By: LoxBlog.Com